معنای لغت چریک و تداعیهای مرتبط با آن، احتمالاً برای کسانی که در حوزههای نظامی فعالیت کردهاند، با آنچه در ذهن امثال من میگذرد تفاوت دارد.
برای اینکه دقت کلامی حفظ شده و از سوء برداشت جلوگیری شود، شاید بد نباشد که قبل از ادامه دادن متن، کمی در مورد انگیزهام از به کارگیری این صفت توضیح دهم.
اصطلاح چریک و جنگ چریکی، بیش از دویست سال است که در نوشتهها به کار میرود. اولین کتابی که در این زمینه منتشر شد عنوانی شبیه این داشت: The Art of making war in detachment. هنر جنگیدن به صورت جداگانه و ناپیوسته. در این کتاب، توضیح داده شد که جنگ چریکی، چند ویژگی مشخص دارد.
مهمترینش این است که در جنگ چریکی، سلسله مراتب و ترتیب وجود ندارد. چریک یک عضو از ارتش نیست که سالها تلاش کند تا از مرتبهای به مرتبهی بالاتر ارتقا پیدا کند. چریک خارج از سلسله مراتب رسمی وارد میدان میشود.
نامنظم بودن حملهها، ویژگی دوم فعالیتهای چریکی تعریف شده. در نبردهای چریکی مشخص نیست که چریک از کجا میآید و به کجا حمله میکند و اگر حملهای شد آیا قرار است ادامه پیدا کند یا مبدا حمله یا مقصد آن تغییر میکند.
انفرادی بودن هم یکی از ویژگیهایی است که در آن کتاب شرح داده میشود. تفاوت چریک و کماندو اینگونه توصیف شده که کماندوها افراد آموزش دیدهای هستند که به صورت تیمی فعالیت میکنند. اما چریکها معمولاً به صورت انفرادی فعالیت میکنند.
حدود دویست و پنجاه سال از تالیف آن کتاب گذشته و اگر بخواهم صادقانه بگویم، جدیدترین کتاب نظامی است که من خواندهام! در تمام زندگی دو کتاب جدی نظامی خواندهام. یکی هنر جنگ آوری سان تزو است که هزاران سال قبل نوشته شده و دیگری کتاب هنر جنگیدن در ناپیوستگی که دویست و پنجاه سال قبل نوشته شده!
مطمئن هستم که در سالهای اخیر هزاران کتاب در این حوزهها نگارش یافته و تعاریف و معانی تغییر کرده، اما اجازه بدهید من صفت چریک را در یک متن غیرنظامی، به همان معنایی که در آخرین کتاب نظامی خودم خواندهام به کار ببرم:
فعالیت چریکی به معنای فعالیت انفرادی نامنظم غیرسازمان یافته خارج از ساختار و چارچوب رسمی از سوی افراد آموزش یافته یا آموزش نیافتهی خودجوش.
با توجه به همین سابقهی واژگان است که از سویی در ادبیات نظامی، واژهی چریک با معنای مثبت به کار میرود: به معنای فردی سرسخت و تلاشگر که برای تخریب اولیه مواضع دشمن قبل از یک جنگ تمام عیار، وارد میدان میشود و از سوی دیگر، همین واژه در ادبیات مدیریت، صفتی مذموم و ناپسند تلقی میشود که از نداشتن استراتژی و نظم و فرار از چارچوب حکایت میکند.
مروری به ابزارهایی که امروز برای یادگیری به کار میروند نشان میدهد که امروز یادگیری از شکل منظم و ساختاریافته آن خارج شده و کاملاً به یک نوع یادگیری چریکی (به معنای منفی مدیریتی آن) تبدیل شده است.
ما امروز چگونه یاد میگیریم؟
وایبر خود را باز می کنیم و در یک پیام وایبری، از رفتار دکتر مصدق میشنویم که در دادگاه لاهه زودتر از دیگران رفت و روی صندلی انگلیسیها نشست و بعد به آنها گفت که شما سالهاست روی منابع ما نشستهاید و یادتان رفته است که اینجا جای شما نیست! داستان هیجان انگیز است و ما هم مصدق را دوست داریم و آن را برای دوستان خود ارسال میکنیم.
به خیال خود بخشی از تاریخ را آموختهایم و اکنون هم با نشر این حکایت عبرت آموز، به یادگیری دیگران کمک میکنیم. بعید است حوصله داشته باشیم و متن کامل گزارش دکتر فاطمی دستیار دکتر مصدق را بخوانیم تا ببینیم چنین چیزی گزارش شده یا نه. یا به جستجوی تصاویر منتشر شده از ایشان در ورود به دادگاه لاهه بپردازیم.
کل فعالیت یادگیری ما، به صورت یک عملیات سه دقیقهای در پشت چراغ قرمز صد و هشتاد ثانیهای اتوبان نیایش، انجام میشود و پایان مییابد. وایبر چک میشود. پیام خوانده میشود.
به عنوان یک مسئولیت آموزشی و فرهنگی، خبر جدید مانند گلولهای در یکی دو میدان دیگر (گروههای وایبری همسایه!) شلیک میشود و با لبخندی بر لب و احساس رضایت که چراغ قرمز را هم به مدرسهای برای درس و دانشگاهی برای یادگیری تبدیل کردهایم، مسیر خود را ادامه میدهیم!
اینستاگرام خود را باز میکنیم و جملهای از رافائل میخوانیم و مثلاً میبینیم که نقل شده: «عشق هرگز پایان ندارد». احساس میکنیم که ترویج این فرهنگ نادرست است. خوش بینی نامطلوبی است که میتواند جوانان را گمراه کند. خوب به خاطر داریم که سال گذشته عاشق بودیم و امسال نیستیم. نباید بقیه فکر کنند که عشق بی پایان است.
همانجا یک کامنت هم میگذاریم که: نه! اشتباه نکن دوست من. عشق پایان دارد. عاشقی نکردهای و نمیفهمی که چه میگویی. تک تیراندازی شدهایم در نبرد بزرگ فرهنگی و احساس میکنیم که اگر یک نفر هم با خواندن این آموزهی ارزشمند من، هدایت شود، ثواب امروزم را کسب کردهام و همین برایم کافی است!
آنها که فکر میکنند کمی علمیتر هستند، گوگل را باز میکنند و در مورد سوال خود جستجویی میکنند. یکی دو لینک را میخوانند و خوشحال که یادگیری برای آنها حاصل شده. روز جهانی آگاه سازی درباره خطرات ایدز است و در گوگل «نشانههای ایدز» را جستجو میکند و میبیند که نوشتهاند چیزی شبیه آنفولانزای شدید و البته چند نشانهی دیگر.
فردای آن روز، به هر کسی که سرفهای میکند میگوید: اخیراً روابط پرخطر نداشتهای؟ میدانی که یکی از مهمترین نشانههای ایدز همین سرفههای شدید است؟ چند وقت است خوب نشدهای؟ سه هفته؟! دقیقاً همین است. به نظرم برو آزمایش بده!
تلویزیون و روزنامهها، خدایان یادگیری غیرسازمان یافته هستند. نیل پستمن حرف جالبی داشت و میگفت: نگران روزی هستم که تلویزیون غیر از پخش شو آواز و رقص و مسخره بازی (که اصلاً برای همین ساخته شده)، تصمیم بگیرد با این جعبهی سرگرمی، وظیفهی تربیت مردم را هم به عهده بگیرد. مطمئن هستم که در میان پردههای آموزشی و تبلیغی، هیجان انگیز بودن بر آموزشی بودن پیشی میگیرد.
آن هم وقتی که مخاطب با اسلحهای به نام ریموت روبروی تو نشسته و هر لحظه اگر احساس کند که خستهاش کردهای به تو شلیک میکند و کانال تو بسته میشود و شبکهای دیگر آغاز میشود. میگفت نگران روزی هستم که روزنامه، غیر از «روز»نامه و خبررسانی از حوادث سطحی کوچه و خیابان، وظیفه آموزش و تحلیل رویدادها را بر عهده بگیرد. مخاطبان نادانی خواهیم داشت که نادانی خود را در میان کلمات تخصصی و چند جمله تحلیلی که عقبهی آن را نمیدانند، گم میکنند و توهم دانایی از نادانی بسیار خطرناکتر است.
با این توصیفات، یادگیری سازمان یافته چیست؟ اگر بخواهیم یادگیری چریکی نداشته باشیم و تک تیراندازی جنگهای نامنظم میدان یادگیری نباشیم، چه نکاتی را باید مد نظر قرار دهیم؟
حداقل چیزهایی که به ذهن من میرسد اینهاست:
* استفاده بیشتر از کتاب و عادت کردن به کتابخوانی: کتاب و کتابخوانی مزیتهای زیادی دارند. یکی از مهمترین مزیتهای آنها، پرداختن جامعتر و کاملتر به یک موضوع است. وقتی من در مورد مذاکره کتاب مینویسم، فرضم بر این است که خواننده فقط چند ساعت وقت گذاشته و کتاب را خریده و چند صد ساعت هم وقت در نظر گرفته تا کتاب را بخواند. پس به عنوان نویسنده تلاش میکنم همهی جوانب را برای او توضیح دهم. استرس ندارم که خواننده کانال را عوض میکند یا کتابم با کلیک کردن روی یک ضربدر، بسته میشود.
خود من وقتی همان مطلب را در فضای آنلاین مینویسم، دغدغهی جذب مخاطب و نگهداشتن مخاطب برایم افزایش مییابد و ساختار مطلب، بیش از آنکه با هدف تفهیم مطلب شکل بگیرد، با هدف جذب مخاطب و نگهداشت مخاطب شکل خواهد گرفت.
ضمن اینکه مطالعه کتاب زمان میبرد. این خیلی خوب است. ذهن هم مانند یک هواپیما زمان زیادی برای برخاستن و نشستن لازم دارد. برای یک مطالعه عمیق نیم ساعتی، باید حدود یک ربع تا نیم ساعت، در حال مطالعه و فکر کردن روی آن موضوع باشم تا فضای ذهنم برای یادگیری آماده شود و پس از مطالعه عمیق هم یک ربع تا نیم ساعت دیگر، خواندن ادامه پیدا کند تا مطالب قبلی هضم و جذب شوند و در ذهنم با هم واکنش بدهند و محصولات جدید تولید کنند.
یک ساعت کتابخوانی، به تجربهی من، فرصتی در حدود ده یا سی دقیقه تفکر عمیق را فراهم میکند. چیزی که در فیس بوک و اینستاگرام و شبکههای اجتماعی، غیر قابل تصور است. نگاهی به فهرست فالویینگها در اینستاگرام بیندازید و ببینید بقیه چه چیزهایی را لایک میکنند.
یک جمله از هایدگر را لایک کرده و بعدش یک لباس زیر زنانه و بلافاصله منظرهای در اسکاندیناوی و بعدش یک محل متبرکه و عکس تولد دوستش و قهوهی قهوه خانهی همسایه و در این میانه یکی دو جا هم افاضاتی داشتهاند تا در این میدان نظامی که هر کس از هر جا گلولهای را بی هدف پرتاب میکنند، منفعل باقی نمانده باشد!
* نکته دیگر که به یادگیری منظم کمک میکند، در مطالعات آنلاین، رجوع به منابع متعدد است. اینکه خودمان را مقید کنیم در مورد یک واژه یا مفهوم یا هر چیزی که برایمان جذاب است، بیش از یک مطلب بخوانیم. قطعاً اینجا بحث سلیقهای است. اما من در مطالعات آنلاین خودم، اگر در مورد موضوعی، پنج صفحهی مختلف و مرتبط را نخوانم،
آن موضوع را آموخته شده تلقی نمیکنم. حتی مراجعه به سایت معتبری مانند ویکی پدیا هم به عنوان تک مرجع کافی نیست. ویکی پدیا الزاماً توسط متخصصین نوشته نمیشود. بلکه توسط ویکی نویسها نوشته میشود. کسانی که از نوشتن لذت میبرند. مقالات نادرست و ناقص در این نوع سایتها کم نیستند.
* سومین نکتهای که به یادگیری منظم کمک میکند، یادداشت برداری و جمعبندی است. قبلاً در خصوص یادداشت و یادداشت برداری مطلب نوشتهام. هر کس سبک خود را دارد. من هر وقت به موضوع جدیدی بر میخورم، دفترچه کوچکی را برای آن کنار میگذارم و در موردش مینویسم.
آن دفترچه همیشه در کیفم هست و هر جا مطلب جدیدی ببینم یا بخوانم به آن اضافه میکنم. پس از مدتی، مرور این دفترچه و کنار هم قرار دادن آموختههای پراکنده، نظم خوبی در ذهن ایجاد میکند. حجم و تعداد مطالبی هم که نوشتهام به من نشان میدهد که تا چه حد با قطعیت میتوانم در آن حوزه اظهار نظر کنم.
الان که این مطلب را مینویسم، دو دفترچه در کیفم دارم. یکی در مورد استراتژی محتوا که فکر میکنم بیش از صد صفحه دستنوشته و یادداشت از حدود پنجاه منبع مختلف است و دیگری دفترچهای در رابطه با برنامههای ریفرال و پاداشهای ارجاع مشتریهای جدیدی که بیست صفحه مطلب است تنها از دو منبع٫ این دفترچه به من یادآوری میکند که اگر جایی در مورد برنامههای ریفرال صحبت شد و به من گفتند که با آن آشنایی داری؟
بگویم: نه. بهتر است نظر ندهم تا اینکه نظری بدهم که تنها بر دو منبع متکی باشد. به رغم استفاده از انواع ابزارهای مدرن مانند Onenote و Evernote و سایر ابزارهای مشابه، به نظر میآید که هنوز، نوشتن میتواند اثربخشتر باشد. تحقیقی در این مورد را در متمم منتشر کردهایم.
* حرکت به سمت مطالعه مقالههای طولانی میتواند استراتژی مناسب دیگری باشد. قطعاً این سلیقهای است. اما من اگر ببینم مقالهای کوتاه است، بدون خواندن، از روی آن عبور میکنم. مگر اینکه قطعه شعری یا لطیفهای یا چیزی از این دست باشد.
احساسم این است که مطلب کوتاه، چند پیش فرض را در ذهنم ایجاد میکند و اگر فرصت نکنم که همان زمان، بیشتر جستجو کنم و بیشتر بخوانم، ممکن است خطرات یک جمله ناقص در ذهنم، از ندانستن آن مفهوم بیشتر باشد.
* علم الرجال هم ماجرای مهم دیگری در یادگیری سازمان یافته است. علم الرجال را اهل حوزه به عنوان دانشی مهم میشناسند. اینکه اهل روایت در تاریخ چه کسانی بودهاند و هر کدام که ویژگیهایی داشتهاند و حرفهایشان تا چه حد سندیت داشته و روایتهای مجعول در حرفهای کدام راوی بیشتر است و کدام راوی مستندتر حرف میزند و …
باور معروفی وجود دارد که میگویند باید به حرف نگاه کرد و نه گوینده حرف. این حرف کاملاً درست است. اما یادمان باشد که جایگاه اصلی این حرف در حوزه سیاست و سیاسی کاری است. میگویند سازمان سیاسی سازمانی است که اعضای آن، قبل از گوش دادن حرف، به گوینده نگاه کنند. چون مدیر فلان بخش است هر چه میگوید حتماً درست است و چون مدیر این دپارتمان است هر چه میگوید غلط است.
همیشه مدیران را از ایجاد فضای سیاسی به حذر داشتهاند و گفتهاند که کمک کنید که حرفها مستقل از صاحبان آن حرفها شنیده و ارزیابی شوند. این حرف در فضای رسانه هم درست است. واقعیت این است که حتی حتی حتی، کیهان هم ممکن است بالاخره یک روز، شاید، حرف درستی بزند. من نمیتوانم بگویم چون کیهان است قبل از خواندن، میگویم که غرض ورزی دارد و چون شرق است قبل از خواندن حدس میزنم که علمی است.
اما هنگامی که بحث به یادگیری سازمان یافته میرسد، ماجرا فرق میکند. اگر من در حوزهی مدیریت درس میخوانم باید به خاطر داشته باشم که کسی مثل پورتر، در هاروارد فعال است و سابقهی کارش هم تمرکز خاصی بر صنایع عظیم مانند خودرو و صنایع وابسته داشته.
همهی اینها نهایتاً او را به سمت نوعی نگاه ثبات نگر در استراتژی میبرد. قطعاً نگاه پورتر در تحلیل یک سازمان، با استادی که در اسلون وابسته به MIT درس میدهد و سر کلاسش دانشجویانی با پس زمینهی مهندسی نشستهاند و حل معادلات، یکی از جذابیتهای کار آنان است تفاوت میکند. تفاوت به معنای درستی و نادرستی نیست. بلکه تفاوتها به درک بهتر نظریه پردازان، به طبقهبندی ذهنی بهتر حرفهای آنها و به یادگیری اثربخشتر کمک میکند.
از یادگیری سازمان یافته بیشتر میتوان گفت و از یادگیری چریکی بیشتر میتوان نالید. اگر این تنها نوشتهای است که از من خواندهاید و الان آماده نظر دادن و قضاوت هستید، احتمالاً مصداقی از همان چریکهایی هستید که من از آنها میترسم. اگر دهها مطلب دیگر را خواندهاید و شغل من و سوابق من را جستجو کردهاید و دو سه کتاب از من را خوانده و ده بیست ساعت از حرفهای من را شنیدهاید، احتمالاً مصداقی از کسانی هستید که به صورت سازمان یافته، به میدان یادگیری میروند.
چه کنیم که البته بی حوصلگی امروز، چریک پرور است. چریکهایی که جنگیدن عادت آنهاست و پیروزی، چندان دغدغهشان نیست. آنها میخواهند به عنوان یک چریک بمیرند در میدان جنگ و زیر گلوله. نه در بستر آرامش، حاصل از سالها تلاش و مجاهدت!
منبع: سایت استاد شعبانعلی